-
پائیز - فصل من
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 11:11
آنان که رنگ پریدگی پائیز را دوست ندارند نمی دانند پائیز همان بهاریست که عاشق شده است...
-
جرعه ای زده ام
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 21:54
در تو چشمی است، چشمه ای است از سبز این چنین شور و حال من ز کجاست ؟! از گلم گلی شکفته می نگری؟ من از آن سبز جرعه ای زده ام.
-
مرگ - زندگی
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 16:31
هنوز کاملا در قبر زندگی جابجا نشده بودم که یکباره احساس کردم دستی آشنا و مضطرب سنگ قبرم را می کوبد. لحظه ای بعد روح سرگردانم با دیدگان اشک آلود از لابلای خاک قبرم به کنارم آمد بدون هیچ گفتگو دستم را گرفت و از زیر خاک بیرونم کشید. نگاهی به سنگ قبرم کرد و گفت: ببین....این بشر دروغگو...حتی پس از مرگ تو هم... به حقیقت و...
-
کاش باز هم تکرار میشد
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 11:34
دستهایم هنوز تو را عاشقند و به آن احساس و به آن لحظه ی پاک هم آغوشی با دستهایت حسادت می کنند کاش باز هم تکرار میشد نفس کشیدن در آغوش شیرین خاطره ی با تو بودن
-
انگار تویی می گذری
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 11:33
گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری ولی انگاه همین جا و همین دور و بری ماه می تابد و انگار تویی می خندی باد می آید و انگار تویی می گذری
-
عشق نباشد !!!
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 21:33
باید آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت با لب بسته نوشت ، گرم و پر رنگ نوشت روی هر سنگ نوشت ، تا بخوانند همه که اگر عشق نباشد دل نیست !
-
رفت و منو تنها گذاشت
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 16:44
خواب دیدم ازتو دور شدم وای که عجب خواب بدی گفتم بیا با هم بریم گفتی که راهو بلدی هر چی صدات کردم نرو اما به جایی نرسید یکی یه جا فریاد میزد دیونه از قفس پرید صبح که رسید بیدار شدم دیدم یه نامه روی در نوشتی بودی که سلام مدتی و میرم سفر بغضی نشست توی گلوم خوابم یا این حقیقته بازم صدات کردم ولی دیدم سکوت جوابته گفتم که...
-
به نام عشق
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 11:15
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن غم را دوباره وارد این ماجرا نکن بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن موهات را ببند دلم را تکان نده در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن من در کنار توست اگر چشم وا کنی خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن امشب...
-
محال ترین
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 22:41
اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را عوض کن
-
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 12:11
هیچ چیزی از تو نمیخواستم عشق من! فقط میخواستم در امتداد نسیم گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم تار به تار گره بزنم به اسطورههای نارنجی که هنگام راه رفتن ستارههای واژگانم برایت راه شیری بسازند میخواستم سر هر پیچ یک شعر بکارم بزنی به موهات که وقتی برابر آینه میایستی هیچ چیزی جز دستهای من بر سینهات دل دل نکند...
-
آدمها می آیند....... به سادگی میروند
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 11:30
آدمها می آیند خودشان را نشان میدهند اصرار میکنند ! برای اثبات بودنشان و ماندنشان... اصرار میکنند که تو نیز باشی همراهشان همان آدمها ، وقتی که پذیرفتی بودنشان را وقتی که باورشان کردی ، به سادگی میروند و تو میمانی با باوری که...
-
هراس
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 22:13
هراس یعنی .... من باشم ؛ تو باشی... و حرقی برای گفتن نباشد! :: نیکی فیروزکوهی
-
وفاداری !!!!
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 11:31
وفاداریه آدمارو "زمان" ثابت میکنه نه "زبان"
-
عشاق و عاشقی
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 11:25
تار و نوا به گوشهی عشاق و عاشقی شهنـاز و شهنـوازی و آفـاق و عاشقی عین است و قـاف منتظر یک حرف آتشین شور هجای عشق شدی اشراق عاشقی
-
هر روز
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 12:43
هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دور دست عشقی باشد در دل نه در سر و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مره گی.
-
مونث بودن (زن - مادر بودن)
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 13:33
از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند. باید بتواند با خوردن قهوه...
-
تقدیر ، تغییر
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 19:55
تقدیر، تقویم انسانهای عادیست تغییر، تدبیر انسانهای عالی روزهایت پر از تغییرات عالی باد ...
-
آب دستت هست
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 22:06
آب دستت هست بگذار و بیا! بی تاب و تشنه ام; تشنه تو
-
برنده اید یا بازنده ؟
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 21:55
برنده می گوید مشکل است، اما ممکن و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل
-
قانون زندگی
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 16:00
زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست ، همیشه باور داشته باش لایق بهترین هایی .
-
پس باید رفت
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 10:23
ﺑﺎﺧﺘﻢ ﻭﻟﯽ " ﻣﺴﻴﺮ " ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻢ ! ﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺮﺍﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ " ﺭﺍﻫﺖ " " ﺭﺍﺣﺖ " ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ " ﭼﺎﻟﻪ ﺍﯼ " " ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ " ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ، ﻓﺮﺻﺖﻫﺎ " ﺩﻭﺑﺎﺭ " ﻧﻤﻴﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﯼ ﺍﺯ " ﭘﺲ ﺭﻓﺖ " ﭘﺲ، ﺑﺎﻳﺪ " ﺭﻓﺖ ﭘﺲ " ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ " ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﻫﻢ...
-
تنهایی من عمیق ترین جای جهان است
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 21:33
انگشتت را هرجای نقشه خواستی بگذار فرقی نمی کند تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و انگشتان تو هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد :: لیلا کردبچه
-
بزرگترین اشتباه یک مرد
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 11:15
بزرگترین اشتباه یه مرد اینه که به مرد دیگه ای فرصت ایجاد لبخند روی لبهای زن مورد علاقه اش رو بده.....!
-
در عمق وجود یک زن
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 18:14
در وجود هر زن دختر بچه ای چهارساله ببین که از تو فقط مهربانی و توجه می خواهد، در آغوشش بگیر، نوازشش کن.... خیالش را راحت کن که هستی، جایی نمی روی، طوری رفتار کن که اطمینان حاصل کند زن های دیگر برایت مهم نیستند!!! وقتی با نگرانی مسیر نگاهت را دنبال می کند برگرد و به لبخندی مهمانش کن و بگو : " من فقط تو را می بینم...
-
بدبختی
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 12:49
آدمهای سالم مثل هم هستند زیرا خوشبختی یک رنگ دارد. این بدبختی ست که رنگارنگ است! :: محمود دولت آبادی نونِ نوشتن
-
عمر گمشده من باز آور
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 11:28
تو عمر گمشده ی من به بووووووسه باز آور :: خاقانی
-
ای ساربان آهســته ران
شنبه 19 مردادماه سال 1392 22:22
ای ساربان آهســته ران، کــــارام جان من می رود وان دل که با خود داشتــم، با دل ستــانم مــی رود من مانده ام مهجــــــــــور از او، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشــــــی دور از او، در استخوانم می رود محــــــــــــمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان کز عشــــــــق آن سرو روان، گــــــوی روانم می رود در رفتن جان از...
-
این همه می میریم
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 19:29
مگر چند بار بدنیا آمده ایم که اینهمه می میریم !!! :: گروس عبدالملکیان
-
روزگار غریبی است ...
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 14:14
سه نقطه های تو گاهی هزار واژه و من هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب همیشه معنی صد اضطراب ... من، بی تو همیشه دیدن بی پرده ی شما در خواب چه عاشقانه ی پوچی! تو خوب می دانی میان این همه رویا ، فقط تویی کمیاب و من چه خسته تو را چون سراب می جویم چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب! ... کجاست آنکه ز من آتشی بگیراند بسازد...
-
عقایدمان، خدایمان
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 13:00
مادرم نماز می خواند و من آواز ! . . . عقایدمان چقدر فرق دارد ! او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را ! خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده ! خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است ! او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند ! من خدا را در آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای باران...