همیشه می گریختم
میان کلمه های تکراری قدیمی
و سروصداهای بیهوده
از زمان می گریختم
به درون خود
سفر می کردم ودورمی شدم
اما این بار
پیش از آنکه بگریزم
ستاره ای روی دست من افتاد
ستاره ای که به خاطر من
از آسمان جدا شده بود
ستاره
باعث زندگی من بود
وباعث مرگ
ستاره روی دست من به خواب رفته بود
همچون گنج رازهای کودکی
و من
با ستاره بر دستم
نمی توانم جای دوری بگریزم.
:: برتراند راسل
به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در بی آه است
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است
شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است
شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است
تو بهار را دوست داری، من پاییز را
زندگی تو بهار است، زندگی من پائیز
گونه سرخ تو
سرخ گل بهاریست
چشمان خسته من، آفتاب بیرنگ پاییز
اگر من گامی دیگر بردارم، گامی به پیش
در آستانه یخزده زمستان خواهم بود
اگر تو گامی به پیش می آمدی
و من گامی واپس می گذاشتم
به یکدیگر میرسیدیم
در تابستان گرم و مطبوع.
''و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند، در ذهن خود طناب دار تو را میبافند.''
عشق الهی هم اکنون در من و از طریق من به عالیترین کار خود سرگرم است. عشق الهی هم اکنون برای من و از طریق من سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.
::چهار اثر از اسکاول شین
آه من بسیار خوشبختم
:: فروغ فرخزاد