بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

::بیمار خنده های توام بیشتر بخند::
بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

::بیمار خنده های توام بیشتر بخند::

شبش یلداست

یلدای آدمها همیشه اول دی نیست

هر کس شبی بی یار بنشیند

شبش یلداست



شب یلدا مبارک

پر کن ساقی پیمانه را

که شب انتظار

بلندتر است امشب...



زندگی بیشترش کمرنگ است

زندگی بیشترش کمرنگ است

آب هم آبی نیست بیرنگ است


زندگی نیست بجز نم نم باران بهار

زندگی نیست بجز دیدار یار


زندگی تجربه تلخ فراوان دارد

دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.

دیدار به قیامت

امروز، جای همیشگی قرار،

برای همیشه خوابم برد

دیدار به قیامت عزیز دلم ...!



فقط باشد

و روزی میرسد که با لبخند تو بیدار میشوم ...

 این روز هر زمان که میخواهد باشد ... فقط باشد

 

آیین عشق بازی دنیا عوض شده است

 آیین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده زلیخا عوض شده است

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
درعشق سال هاست که فتوا عوض شده است

خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
خو کن که جای ساحل دریا عوض شده است

آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما عوض شده است

حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم ودنیا عوض شده است

زن‌ها

زن‌ها

گاهی سرد،

زمستانی در آغوش...

بعضی بهار،

دشتی از گل در بستر...

گاهی داغ،

ظهر مرداد را به تنت گره می‌زنند!

بعضی اما

به درخت‌های خزان می‌مانند

 آرام آرام

 هر تن‌پوش،

 هر برگ را مرگ می‌دهند

 تا عریانی دردناکشان...

آغوش پاییزی اگر هوست شد

 گوش تیز کن

 خش خش هر قدمت

 ناله‌ی خُرد شدن کسی‌ست

 که طوفان

 چوب حراج به تنش زده!


:: جواد نوروزی 

حال همه‌ی ما خوب است، اما تو باور نکن!


سلام! 
حال همه‌ی ما خوب است 
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور، 
که مردم به آن شادمانی بی‌سبب می‌گویند 
با این همه عمری اگر باقی بود 
طوری از کنار زندگی می‌گذرم 
که نه زانوی آهویِ بی‌جفت بلرزد و 
نه این دل ناماندگارِ بی‌درمان! 

تا یادم نرفته است بنویسم 
حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود 
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است 
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 
ببین انعکاس تبسم رویا 
شبیه شمایل شقایق نیست! 
راستی خبرت بدهم 
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام 
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!

بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد 
فردا را به فال نیک خواهم گرفت 
دارد همین لحظه 
یک فوج کبوتر سپید 
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد 
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد 
یادت می‌آید رفته بودی 
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟ 

نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد 
ساده باشد 
بی حرفی از ابهام و آینه، 
از نو برایت می‌نویسم 
حال همه‌ی ما خوب است 
اما تو باور نکن!

::سید علی صالحی

ما با خیالت زندگانی کرده ایم

جام می نوشیده ایم و کامرانی کرده ایم

قصه سر مستی خود جاودانی کرده ایم


پایه عشق و محبت در دل ما سخت شد

این عمارت را بنا اندر جوانی کرده ایم


گرگ نفرت را ز دل رانده ایم چون بیگانگان

بره معصوم عشقش را شبانی کرده ایم


گفت: هرگز با خیال ما مکن عیشت تباه

گفتمش: ما با خیالت زندگانی کرده ایم

خدایا، کمی بیا جلوتر...

خدایا
کمی بیا جلوتر...
میخواهم در گوشت چیزی بگویم ...!
این یک اعتراف است
من بی او دوام نمی آورم ...
حتی تا صبح فردا !!!