بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

::بیمار خنده های توام بیشتر بخند::
بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

::بیمار خنده های توام بیشتر بخند::

مدتی است

لبخند میزنم

بی دلیل

عشق می ورزم

بی تناسب

زندگی می کنم...

بی خیال...

مدتی است...


::عباس کیارستمی



وابسته

می آیی

چشمانم "وا "میشوند

میروی

"بسته" میشوند

میبینی ... ؟

چشمانم اینگونه وابسته شده اند

ساده که باشی

ساده که میشوی ؛ همه چیز خوب میشود؛

خودت،

غمت ،

مشکلت،

غصه ات،

هوای شهرت

آدمهای اطرافت

حتی درک کردنت هم ساده تر است

 

آدم ساده که باشی

برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست

که قیمت تویوتا لندکروز چند است

فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد

مهم نیست

نیاوران کجاست

شهرک غرب و پاسداران و فرشته و الهیه

کدام حوالی اند و چرا تو انجا نیستی تا بتوانی بیشتر پز بدهی!

رستوران چینی ها و...

گرانترین غذایشان چیست تا....!

 

ساده که باشی

در جیبت شکلاتی پیدا میشود

همیشه لبخند بر لب داری و با آدمها دوستی

و از ته دل شادی و از لحظاتت لذت میبری

زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره ای مینوشی

آدم برفی که درست میکنی کیف میکنی

و گاهی شال گردنت را  هم به او میبخشی

 

 

 

ساده که باشی

همین که بدانی نیاز زندگی ساده ات چیست

 

کفایت میکند و برای لذت بردن و احساس خوب داشتن

 

آبگوشت  و کو کو و...هم  برایت خوشمزه است و خوشایند

 

 

چه خوب است که ساده  باشیم

 

آدمهای ساده را دوست دارم

 

 

آخر بدون نمایش و تظاهر به چیزی که نیستند................... بوی ناب آدمی را میدهند

 

پادشاهی

تو هر آنچه خواهی بکنی

که


پادشاهی...

تساوی

معلم پای تخته داد می زد
        صورتش از خشم گلگون بود
               دستهایش زیر پوششی از گرده پنهان بود
بروی تخته کز ظلمت چو قلب ظالمان و چهره زندانیان تاریک و غمگین بود
تساوی را مصور کرد

یک با یک برابر است      1=1

از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد

و او با پوزخندی گفت
                             اگر یک فرد انسان واحد یک بود یک با یک برابر بود ؟

سکوت متهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد: آری

و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
                            آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود
                           وانکه دستی فاقد زر داشت پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
                            آنکه صورت همچون قمر می داشت بالا بود
                            وان سیه چهره ای که می نالید پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
         پس چه کس دیوار چین را بنا می کرد؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
         پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
         پس چه کس با خون ماها کاخ می ساخت؟

اگر یک واحد یک بود
                          این تساوی زیر و رو می شد


معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست در اینجا

::خسرو گلسرخی

دفترشعر1-22شهریور1377

باید

باید کتاب را بست!
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید
باید دویدن تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت!
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف...

روسفید

از ماجرای عشقت
                       روسفید بیرون آمدند

                             موهایم ...



دنیای من

اینجا در دنیای من، گرگها هم افسردگی گرفته اند!

دیگر گوسفند نمی درند، به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...


با تردید، بی تردید، کم می آوری

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکر برگشتن
                    به روزهای قبل از بوسیدنم را
                                       از سرت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد


با تردید

بی تردید
کم می آوری ...
:: افشین یداللهی

کاری دیگری نداریم

کار دیگری نداریم

من و خورشید

برای دوست داشتنت بیدار می شویم

                                                   هر صبح.

::احمد شاملو