بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

::بیمار خنده های توام بیشتر بخند::
بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

بهترین دست نوشته ها، شعر و نثرها

::بیمار خنده های توام بیشتر بخند::

جرعه ای زده ام

در تو چشمی است، چشمه ای است از سبز

این چنین شور و حال من ز کجاست ؟!

از گلم گلی شکفته می نگری؟

من از آن سبز جرعه ای زده ام.

مرگ - زندگی

هنوز کاملا در قبر زندگی جابجا نشده بودم که یکباره احساس کردم دستی آشنا و مضطرب سنگ قبرم را می کوبد. لحظه ای بعد روح سرگردانم با دیدگان اشک آلود از لابلای خاک قبرم به کنارم آمد بدون هیچ گفتگو دستم را گرفت و از زیر خاک بیرونم کشید.
نگاهی به سنگ قبرم کرد و گفت:
ببین....این بشر دروغگو...حتی پس از مرگ تو هم... به حقیقت و آنچه را که مربوط به توست پشت پا زده.
راست می گفت.
بروی سنگ قبرم نوشته بودند:
" در 1306 متولد شد و در 1333 مرد...! "
                                                        دروغ بود!!

سال 1306 سالی بود که من مردم، و زندگی من پس از سالها مرگ تحمیلی در 1333 شروع شد.
سنگ قبرم را وارونه کردم تا حقیقت را بنویسم.
روحم این بار با خنده گفت:
"شاعر فراموش کن این مسخره بازیها را.
به کسی چه مربوط که تو کی آمدی و کی رفتی...برو بخواب."
راست می گفت.
من هم خنده کنان رفتم و خوابیدم.
چه خوابی...چه خواب خوبی.
کاش همه می فهمیدند.
کاش همه می فهمیدند


::کارو

دفترشعر2-4آذر1379

کاش باز هم تکرار میشد

دستهایم هنوز تو را عاشقند و به آن احساس و به آن لحظه ی پاک هم آغوشی با دستهایت حسادت می کنند

کاش باز هم تکرار میشد نفس کشیدن در آغوش شیرین خاطره ی با تو بودن

انگار تویی می گذری

گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری

ولی انگاه همین جا و همین دور و بری

ماه می تابد و انگار تویی می خندی

باد می آید و انگار تویی می گذری

عشق نباشد !!!

باید آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت

با لب بسته نوشت ، گرم و پر رنگ نوشت

روی هر سنگ نوشت ، تا بخوانند همه که اگر عشق نباشد دل نیست !

رفت و منو تنها گذاشت

خواب دیدم ازتو دور شدم
وای که عجب خواب بدی
گفتم بیا با هم بریم
گفتی که راهو بلدی

هر چی صدات کردم نرو
اما به جایی نرسید
یکی یه جا فریاد میزد
دیونه از قفس پرید

صبح که رسید بیدار شدم
دیدم یه نامه روی در
نوشتی بودی که سلام
مدتی و میرم سفر

بغضی نشست توی گلوم
خوابم یا این حقیقته
بازم صدات کردم ولی
دیدم سکوت جوابته

گفتم که شاید این سفر
تموم میشه همین روزا
دوباره باز میبینمش
چه خوش خیال بودم خدا

ساعت و لحظه هام گذشت
چشمام به کوچه خیره بود
من منتظر بودم بیاد
خیلی دلم تنگ شده بود

روزا مثل دیونه ها
پرسه زنون تو کوچه ها
شبا یه گوشه از اتاق
گریه و آه بی صدا

مثل همون خواب سیاه
رفت و منو تنها گذاشت
گفتن این قصه ی تلخ
ارزش خوندن و که داشت

خواب دیدم ازتو دور شدم
وای که عجب خواب بدی
گفتم بیا با هم بریم
گفتی که راهو بلدی
هر چی صدات کردم نرو
اما به جایی نرسید
یکی یه جا فریاد میزد
دیونه از قفس پرید

::محمد زارع


به نام عشق

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی 
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

::حامد ابراهیمی

محال ترین

اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد

باور محال بودنش را عوض کن
 

هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم

هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم

عشق من!

فقط می‌خواستم

در امتداد نسیم

گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم

تار به تار

گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی

که هنگام راه رفتن

ستاره‌های واژگانم

برایت راه شیری بسازند

می‌خواستم سر هر پیچ

                            یک شعر بکارم

بزنی به موهات

که وقتی برابر آینه می‌ایستی

هیچ چیزی

جز دست‌های من

بر سینه‌ات دل دل نکند


می‌خواستم تمام راه با تو باشم

نفس بزنم

برایت بجنگم

بخاطرت زخمی شوم

و مغرور پای تو بایستم

بر ستون یادبود شهر.


:: عباس معروفی


آدمها می آیند....... به سادگی میروند

آدمها می آیند

خودشان را نشان میدهند
اصرار میکنند !
برای اثبات بودنشان و ماندنشان...
اصرار میکنند که تو نیز باشی همراهشان
همان آدمها ، وقتی که پذیرفتی بودنشان را
وقتی که باورشان کردی ،
به سادگی
میروند
و تو میمانی با باوری که...