دیشب تو تا شبگیر
بر بال نرم نازهایت می وزیدی
در حریر خوابهای من
دیشب تو همچون شب
گسترده بودی در همه آفاق
- اما در سرای من-
چیزی ویرانگرتر از این نیست که دریابیم ، فریب همان کسانی را خورده ایم که باورشان داشته ایم!
::لئو بوسکالیا
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
اصل این نیست که تو خدا را باور نداری، بلکه مهم این است که خداوند کماکان تو را باور می کند.
::گابریل گارسیا مارکز
از عشق و شیاطین دیگر
همه
لرزش دست و دلم از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست .
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
::احمد شاملو
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است، بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند. شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است. به دیدارم بیا...
ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی...