تقدیم به ش ب:
خدایا تو بوسیده ای هیچگاه؟
لب سرخ فام زنی مست را
ز وسواس لرزیده دندان تو؟
به پستان کالش زدی دست را!
خدایا تو لرزیده ای هیچگاه؟
به محراب کمرنگ چشمان او
شنیدی تو بانگ دل خویش را؟
ز تاریکی سینۀ تنگ او
خدایا تو گردیده ای هیچگاه؟
به دنبال تابوتهای سیاه!
زچشمان خاموش پاشیده ای؟
به چشم کسی خون بجای نگاه؟
دریغا ... تو احساس اگر داشتی
دلت را چو من مفت میباختی
برای خود، ای ایزد بی خدا
خدای دگر نیز میساختی!
::نصرت رحمانی