در دفتر کهنه ی شعرم
به دنبال بهار گشتم
او را یافتم
در دستان دخترکی عاشق
که آب را سبوی سفالین
به سرزمین عشق میبرد
و بهار
عاشق دخترک شده بود.
::نسرین خواجه
دفتر شعر1- 22آذر 1378
::نغمه مستشار نظامی
دفترشعر3-28خرداد1389
میتوان با یک گلیم کهنه هم
روز را شب کرد و شب را روز هم
می توان با هیچ ساخت
می توان صدبار هم مهربانی را، خدا را، عشق را
با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد
میتوان بیرنگ بود
همچو آب چشمه، پاک و زلال
میتوان در فکر باغ و دشت بود
عاشق گل گشت بود
میتوان این جمله را بر دفتر فردا نوشت
خوبی از هرچیز دیگر بهتر است.
دفترشعر1-19بهمن1377
سحرگاهان که شبنم آیتی از پاک بودن را به عالم هدیه می بخشد
و گلها
بستر آیات می گردند
به محراب بهاران سال نو را
پاک تر از شبنم گلها برایت آرزو دارم.
دفترشعر1-22مهر1377
چون میهمانان به سفرهی پر ناز و نعمتی
خواندی مرا به بستر وصل خود ای پری
هر جا دلم بخواهد من دست میبرم
دیگر مگو: ببین به کجا دست می بری
با میهمان مگوی: بنوش این، منوش آن
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بیفتم کنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
هر جا دلم بخواهد، آری، چنین خوش است
باید درید هر چه شود بین ما حجاب
باید شکست هر چه شود سد راه وصل
دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
گه میچرم چو آهوی مستی، به دست و لب
در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن
گه می پرم چو بلبل سرگشته با نگاه
بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن
هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون ببنم آن دو گونه ی گلگون ز شرم تو
تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال
من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است
چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
بر پیکر برهنه ی پر نور و صاف تو
بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو
کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
گلدیس پاک و پردگی نازپرورت
هر جا دلم بخواهد من دست می برم
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
تو شوخ پندگوی، به خشم و به ناز خوش
من مست پند نشنو، بیرحم، بی قرار
و آنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت
وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار
::مهدی اخوان ثالث
دفترشعر3-28خرداد1389
نه تو کوتاه خواهی آمد نه من
وقتمان را تلف نکنیم
بیا فقط همدیگر را ببوسیم
در آغوش یکدیگر غرق شویم
تنمان را خاکستر کنیم
دوباره که خلق شدیم
دعوا را از سر بگیریم
لبهایت را بیاور ...
:: ای لیا