غرور گفت: "غیر ممکن است."
تجربه گفت: "خطرناک است."
عقل گفت: "بیهوده است."
دل زمزمه کرد: "امتحانش کن."
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی
نترس گردوی کوچک
آنچه سیه می شود
روی ِ تو نیست
::یاور مهدی پور
مشکل فکرهای بسته این است که دهانشان پیوسته باز است.
لنگه های چوبی در حیاطمان
گرچه کهنه اند و جیر جیر می کنند
محکمند !
خوش به حالشان
که لنگه ی همند .
::جلیل صفر بیگی
رنگها بی رنگ است
سایه ای مانده ز الوان قشنگ
همتی می باید
با تو ای دوست
که رنگی بزنیم
بر بهاری که بدست آمده است
و سپاریم بدست طوفان
همه بد رنگی
و زداییم غم را
و رهانیم وجود همه را
زین همه دلتنگی.
میان همه جویها، که همراه همه رودها، به دریا سرازیر می شدند، جوی کوچکی هم بود که هیچ میلی به سرازیر شدن در دریا نداشت!
وقتی سایر جویها پرسیدند: چرا؟
گفت: من هرچند در مقابل عظمت دریا ناچیز و خوارم
اما من ...
" گمنامی گم نشده" را بیشتر از "شهرت گم شده" دوست دارم.
به دو شیوه می توان دروغ گفت : می توان حرف هایی را از خود ساخت. و هم چنین می توان حقیقت را با صدایی آرام، با خونسردی، مثل حرفی بین حرف های دیگر، حرف های کم اهمیت، بیان کرد.
::کریستیان بوبن
زن آینده