جام می نوشیده ایم و کامرانی کرده ایم
قصه سر مستی خود جاودانی کرده ایم
پایه عشق و محبت در دل ما سخت شد
این عمارت را بنا اندر جوانی کرده ایم
گرگ نفرت را ز دل رانده ایم چون بیگانگان
بره معصوم عشقش را شبانی کرده ایم
گفت: هرگز با خیال ما مکن عیشت تباه
گفتمش: ما با خیالت زندگانی کرده ایم